به گزارش روابط عمومی ادارهکل کتابخانههای عمومی استان خراسان شمالی، در راستای اجرای برنامههای ترویجی و با هدف تقویت سواد رسانهای و ایجاد پل ارتباطی میان گروه سنی کودک و منابع غیرکتابی، زکیه آذرمهر، کتابدار خلاق کتابخانه عمومی شهید بهشتی آشخانه، گزارشی از اجرای موفق طرح معرفی نشریات کودک ارائه داد.
آذرمهر در خصوص این رویداد جذاب و تعاملی، گفت: عصر روز گذشته، بخش کودک کتابخانه شهید بهشتی آشخانه، میزبان گروهی از پرانرژیترین اعضای خود بود؛ پسرانی که با هیجان و دوچرخههای پارکشده در حیاط، آمده بودند تا چیزهای جدیدی کشف کنند. آنها در ابتدا به سراغ کتابهای روی میز رفتند، اما این بار یک «تفاوت» جذاب در انتظارشان بود.
سؤال کلیدی: «مجله چیه؟ ازش شیرینی در میاد؟»
«بچهها، تا حالا مجله خوندید؟ میخوایم امروز یه سر به دنیای مجلهها بزنیم!» این سؤال کنجکاوی بچهها را برانگیخت. یکی از آنها با نگاهی آمیخته از شیطنت و جدیت پرسید: «مجله چیه؟ با کتاب فرق داره؟ ازش شیرینی درمیاد یا فقط برای ورق زدن خوبه؟» این سؤال، آغاز یک گفتوگوی شیرین و آموزشی بود.
پل گذار به دنیای مطالعه
با لبخند، چند عنوان از نشریات رنگارنگ کودک و نوجوان را برایشان آوردم و توضیح دادم که مجلات، پلی هستند میان تفریح و یادگیری. مجلات نیازی به خواندن از ابتدا تا انتها ندارند و میتوانند دریچهای باشند برای آنهایی که هنوز به مطالعهی طولانی مدت عادت نکردهاند.
ویژگی اصلی مجلات برای بچهها این بود: اطلاعات سریع و بهروز دربارهی دنیای فناوری، ماشینها و اختراعات!
همین نکته کافی بود تا شوقی مضاعف در نگاهشان روشن شود، به ویژه آنجا که صحبت از «مجلهی ماشین» به میان آمد. یکی از پسرها بلافاصله قول داد: «خانم! اگه اون مجله رو بیارید، قول میدم از فردا همیشه بیام کتابخونه!» و دیگری با خنده چاشنی تخیل را اضافه کرد: «منم میام، ولی فقط اگه توش نوشته باشه چطوری با دوچرخه پرواز کنیم!»
لمس دانایی با صفحات روغنی
نشریات، با صفحات رنگی و تصاویر جذاب، به سرعت تبدیل به کانون توجه شدند. آنها مشغول حل معماها و خواندن لطیفهها شدند. یکی از پسرها، برگههای نشریهی «شبنم» را با دقت لمس کرد و با خنده کشف مهمی را اعلام کرد: «اگه چای بریزم روش، چیزی نمیشه!»
بحث دربارهی جنس کاغذ، طراحی جلد و نقاشیهای جذاب، زمینه را برای یک آموزش غیرمستقیم فراهم کرد. حتی یک صفحه در مورد صرفهجویی در مصرف آب را با هم خواندند؛ موضوعی که از زبان یک کودک اینطور تعبیر شد: «اگه آبو هدر بدیم، زمین اخم میکنه!»
در پایان گفتم: «میدونید؟ لابهلای همین صفحات میتونید علایق و استعداداتونو کشف کنید.» و پسری با هیجان پرسید: «پس یعنی میتونم بفهمم چی رو دوست دارم؟»
لحظهی خروج، هر کدام با در دست داشتن یک مجله، با لبخند و هیجان از کتابخانه خارج شدند. کتابخانه هنوز پر از انعکاس خنده و شیطنت آنها بود؛ و برای من، برق نگاهشان، نشانهی کشف یک دنیای تازه و شوق آغاز مطالعه بود.



ارسال نظر